بياييد باهم مهربون باشيم


ساده باش؛
اما ساده قضاوت نکن نیمهی پنهان آدمها را!
ساده زندگی کن؛
اما ساده عبور نکن از دنیایی که تنها یکبار تجربهاش میکنی!
ساده لبخند بزن؛
اما ساده نخند به کسی که عمق معنایش را نمیفهمی!
ساده بازگرد؛ و به یاد داشته باش:
هیچ کس ارزش زانو زدن و شکسته شدن ارزشهایت را ندارد!
«گاهی خودت را زندگی کن»!!!
مردی، خری داشت که بسیار پیر و لاغر بود و علوفه زیادی میخورد و کاری هم نمیکرد. در عوض، گاوی داشت که بسیار فربه و شیر ده بود.
یک شب با خداوند مناجات کرد و گفت: «الهی! این خر را بکش که من از خرج زیاد او به تنگ آمدهام».
صبح که شد، دید گاوش مرده و الاغش زنده مانده است.
خیلی دلش سوخت و رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا! تو بعد از این همه سال خدايی کردن، بین خر و گاو فرق نمیگذاری؟ من مرگ خر را خواستم، تو گاو مرا میکشی»؟
شخصی در آنجا حاضر بود. گفت: «خدا را شکر کن که دعایت مستجاب نشد. زیرا اگر خداوند میخواست خری را بکشد، باید ابتدا خودِ تو را میکشت.»
چرا که اگر خر نبودی، خودت آن حیوان زبان بسته را رها میکردی و دیگر مرگش را از خدا طلب نمیکردی.«ریاض الحکایات، ص 170.»
